نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - شهدای سرهرود
شبی را که پرویز گفته بود: می خواهم بروم، و نگاه مادرش بارانی شده بود به خاطر آوردم گفتم: نرو سن و سالت هنوز خیلی کم است همین جا بمان. مادرت نگران است.
کد خبر: ۴۶۱۷۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳